وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت ميكند(بخوانيدوبحث كنيدانگاه قبول كنيد)




مانده عالم همه در حيرت او


که بشر ميشود اين گونه مگر؟


علي، علي است و ديگر هيچ.


نمي توان کلامي در وصف کسي گفت که فقط دونفر در عالم ميشناسندش.پيامبر عظيم الشأن اسلام فرمودند: علي جان تو را فقط من و خدا شناختيم. علي شصت و سه سالش را به ما نشان داد و الا علي از آموزگاري روز اول خلقت جبرئيل ، علي بود.علي براي ما فهميدني نيست که متحيرم چه نامم اورا که نه بشر توانمش خواند و نه خدا توانمش گفت.


علي، علي است. علي فقط علي است و تمام. اگر علي را پيروز و کننده در خيبر بنامم فقط يک روز علي و يک خصلت علي است. اگر او را کفو فاطمه بنامم هر چند درک همين هم سخت است اما باز بخشي از علي است. اگر علي را عابد شب بنامم جزئي از علي را گفته ام . اگر مجاهد روزش بخوانم قسمتي از علي را نشان داده ام. اگر کرار غير فرار بيانش کنم کم است. خيدر بگويمش، صفدر بگويمش ، قاتل عمرو بن عبدود بگويمش، صاحب ذوالفقار خوانمش، مدافع حريم رسول الله، نجات دهنده جان رسول در احد، خليفه الله في الارض، ولي الله، اذن الله، يد الله، سيف الله، اسد الله الغالب، امير مومنان، قاتل الکفره، روح الله ، عين الله، حجه الله، هرچه بگويمش به اندازه خودم گفته ام نه علي؛ که علي همه اينهاست و خيلي بيشتر.


در مقام علي انسان فقط به جهل خود به کوچکي خود، به حقيري خود پي ميبرد نه به شأن و مقام و منزلت و ارزش و فضيلت علي.


علي را هر چه بگوييم هرچند براي شناختش و افزايش معرفتمان لازم است اما او بالاتر از اين حرفهاست. در کلمات نميگنجد. آب درياها اگر تمام شود تفسير نقطه زير باء بسم الله تمام نميشود.


علي، اوست که بيگانگان و دشمنانش به خاطر کينه، دوستان و شيعيانش به خاطر تقيه، زبان از فضائلش فروبستند؛ اما فضائلش شرق و غرب عالم را فرا گرفته.


اين همه کلماتِ آمده در اين سطور که همه از علي بود و علي فراتر از اينهاست. همين است که:


علي، علي است و ديگر هيچ.



بسم الله الرحمن الرحيم


در ماه رجب آنچه به گفتار بيايد


نيمي است ز يک قطره درياي فضيلت


ماه رجب بر ما وارد شده است. بلکه ما بر رود شستشوي گناهان و کاستي‌ها وارد شده‌ايم. اين ماه پرفضيلت است. فضيلتش به اين است که کوه گناهان را به کاهي از استغفار مي‌بخشند. درباره ماه رجب و فضيلت‌هايش قلم مي‌ماند که از کجا شروع کند و به کجا پايان دهد. هنوز پايان نيافته بود نوشته‌اي که مي‌خواست از رجب بگويد ؛ اگر از سال‌‌ها قبل شروع شده بود. رجب شخصيت زماني دارد. همانطور که شخصيت‌هاي انساني را در اطرافمان محترم مي‌شماريم و در مقابلشان هر عملي را انجام نمي‌دهيم، درون اين شخصيت زماني هم نبايد هر کاري کرد. بايد احترامش کرد. حرمت و احترام اين ماه باعث مي‌شود کارهايي را در اين ماه ترک کنيم و کارهايي را هم در اين ماه انجام بدهيم.


پيامبر رحمت صلي الله عليه و آله صاحب اين ماه عظيم است. در اين ماه مهمان رحمت للعالمين هستيم. در رحمت را برايمان باز کرده‌اند. در ابتداي اين ماه شادمان ميلاد مسعود امام باقريم. سوم اين ماه حزن آلود شهادت امام هادي النقي عليه‌السلام هستيم. در سيزدهم اين ماه ميلاد مولي الموالي را جشن ميگيريم. و در پانزدهم اين ماه شهادت دختر مولي المومنين را به سوگ مي‌نشينيم.


در بيست و پنجم اين ماه عزادار زندان‌نشين بغداديم و در بيست و هفتم اين ماه شوکت نشين بعثت رسول الله.


در باب کارهاي عبادي اين ماه مفاتيح الجنان را به شما پيشنهاد مي‌دهم و در باب مواظبت  نفس براي استفاده بهتر از اعمال اين ماه به کتاب المراقبات رهنمونتان مي‌کنم. که هر دو کتاب مذکور در باب فضيلت اين ماه و اعمال و عباديات اين ماه به قدر نياز اکمال فيض کرده‌اند.


الحمد لله الذي اشهدنا مشهد اوليائه في رجب. اولين فقره از زيارت ائمه اهل بيت در رجب است که مستحب است در هر بقعه‌اي از بقاع متبرکه اهل بيت عصمت و طهارت وارد شديم بخوانيم. 


بقعه مبارکه‌اي که هم اکنون با کمترين سختي در اختيار مشهدي‌ها و حتي ايراني‌هاست، بقعه مبارکه مشرفه ثامن الائمه الاطهار حضرت علي ابن موسي الرضا عليه السلام است. اتفاق خوب اين است که زيارت امام رضا عليه السلام در ماه رجب از عمره رجبيه فضيلت بيشتري دارد. اکنون که متاسفانه باب عمره رجبيه که به خاطر بدي‌هاي دولت آل سعود بر ما بسته است، نعم البدل اين عمل عبادي زيارت هشتمين اختر تابناک امامت و ولايت در مشهد است. ديده ام که بسياري از مردم ايران به هر شکل ممکن که مي‌شود سعي بليغ مي‌کنند که در ماه رجب حتما به زيارت امام رضا عليه‌السلام مشرف بشوند و حالا آيا شرط مروت است که اهل مشهد باشيم و در ماه رجب زيارت امام مهرباني ها را فراموش کنيم؟


يا من ارجوه لکل خير جمله‌اي  آشناست که در ماه رجب گوش تمام مسلمانان دنيا را  مي‌نوازد و لب‌هاي نمازگزاران را بعد از هر نماز معطر مي‌کند که از محل اصلي خير، تقاضاي خير خواسته شده و خواسته نشده مي‌کنند. و مي‌خواهند که از ورودشان به آتش سوک جلوگيري کند.


شهر الله الاصم صفت اين ماه است يعني خداوند حرمت اين ماه مبارک را به حدي بالا برده است که به مسلمانان اجازه نمي‌دهد در اين ماه به قتل و خونريزي مبادرت ورزند. يعني حتي اگر در جنگ باشند اجازه عمليات ندارند و چنانچه دشمن به ان‌ها و مواضعشان حمله کرد فقط اجازه دفاع دارند. در اين عقيده کفار هم احترام ماه رجب را نگاه مي‌داشتند.


رجب ماه حرام است. يکي از ويژگي هاي ماه حرام اين است که اعمال ما دو برابر حساب مي‌شوند. پس اگر خداي ناکرده اشتباهي گناه کنيم دو برابر نامه اعمال و قلبمان سياه مي‌شود و هم چنين واجبات و مستحباتمان را هم انجام دهيم دو برابر مي‌شود. پس پيش به سوي انجام واجبات بيشتر و ترک بيشتر محرمات. مبادا کاهلي کنيم و از دست بدهيم ابر فرصت‌هاي ماه رجب را که مي‌گذرد و تمام مي‌شود و اگر استفاده نکنيم؛ پشيمان مي‌شويم و ديگر اين پشيماني فائده ندارد.


به اميد استفاده‌هاي بيشتر در ماه رجب .


ميرزاي قمي


اين نوشته در رومه شهر آرا چاپ شده است.


 


در اين درگه که گه‌گه کَه کُه و کُه کَه شود ناگه


مشو غره به امروزت که از فردا نه‌اي آگه


مي‌دانيم که غرور گناهي است نابخشودني. گناهي که مهمترين ضربه‌اش به خودمان مي‌خورد. بيشترين کسي که از غرور ضربه ميخورد، مغرور است. مغرور با غرور خود از اطراف خود ناآگاه مي‌شود و ممکن است کم‌کم از همان اطراف خود ضربه بخورد. مستي غرور باعث فراموشي علت‌هاي پيروزي مي‌شود. خصوصا اگر پيروزي به دست آمده بنا باشد چهار سال طول بکشد.


يعني مشهدي‌ها بايد مراقب نفوذ شيطان در ذهن خودشان باشند که مبادا بتواند به ما بقبولاند که پيروز انتخابات ما بوديم. چون به فرموده دين مبين اسلام آنچه خدا خواست همان مي‌شود.


البته نقش تاثيرگذار آحاد مردم عزيز و دست‌اندرکاران جبهه ائتلاف که حقيقتا ساعت‌ها خون دل خوردند و زحمت‌ها کشيدند در جاي خود محفوظ است؛ اما جايگاهش اعلام تقاضا به خداوند است و چون خداوند متعال وعده فرموده که لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم، نتيجه انتخابات از صندوق رأي مطابق زحمات دوستان در خواهد آمد. پس جايي براي غرور نيست. بلکه از اين بالاتر جايي براي انتساب اين پيروزي به انسان نيست که اگر پير جماران فرمود فتح خرمشهر کار خداوند بود فتح کرسي هاي دو مجلس شورا و خبرگان هم همين طور است.


پس مبادا غره شويم که از فردايمان آگاه نيستيم و البته که اگر بخواهيم به حساب تجربه‌هاي دنيوي هم حساب کنيم بايد به گذشته انتخابات نگاه کنيم که از همين مشهد ما در بعضي انتخابات کساني بيشترين رأي را آوردند که گاهي تن به کرسنت‌ها دادند و گاهي تن به سيماني شدن دست‌آوردهاي شهدايمان. پس اگر اينگونه هم بنگريم نمي‌توانيم به نتيجه اين انتخابات مغرور شد که گذشته ما جلوي اين غرور را مي‌گيرد.


اما اگر بخواهيم بگوييم که پس چه کنيم بهترين کار اين است که دست از جهاد  برنداريم. چرا که آنچه پيروزمان کرده در هر ميداني همين تلاش‌هاي بي‌وقفه است. يعني هرگز نبايد به اين کلام شيطاني گوش فرادهيم: اين را که برديم فعلا استراحت کنيم تا بعد. و باز ماهي مانده تا انتخابات بعدي بيدار شويم.


پس اي برادر و خواهر عزيز از همين امروز بايد تلاشمان را براي آگاهي مردم در زمينه هاي محتلف سياست ديني و همچنين تمام امور ديني آغاز کنيم و بهتر اينکه بگويم مباد اين تلاش را ترک کنيم که ترک اين تلاش به مثابه خوابي است که نتيجه‌اش بيداري زير لگد دشمن است.


پس بياييد هميشه زمزمه کنيم:


مازنده به آنيم که آرام نگيريم


موجيم که آسودگي ما عدم ماست


به اميد پيروزي امت حزب الله در تمام عرصه‌ها.


ميرزاي قمي


مردي است، مرد.
ملاک است. ملاکي که با ميزان هم‌خواني دارد. ميزان علي است. مردم او را به‌عنوان ملاک مي‌شناسند. مي‌دانند که او راه خطا نمي‌رود. پيمغبر(ص) درباره او فرمودند: هرگاه بين دو کار مخير شده، حتما نزديک به خير و صلاح را انتخاب کرده است. زمان پيامبر را ديده، با ايشان در خانه شخصي به نام اَرقَم آشنا شده، در آنجا با دين اسلام آشنا شده و مسلمان هم شده است. آن گاه محضر پيامبرش را ترک کرده و به سوي خانه بر‌مي‌گردد.
اولين کارش را در تبليغ دين قرار مي‌دهد. پدر و مادرش را با اسلام آشنا مي‌کند و آن‌ها هم مسلمان مي‌شوند. تبليغ دين را از روز اول دينداري‌اش شروع کرد و تا آخرين روزهاي عمر خود در صفين آن را ترک نکرد.
مخالفان پيامبر(ص) خبردار مي‌شوند که او، پدر، مادر و برادرش عبدا. مسلمان شده‌اند. شروع مي‌کنند به شکنجه کردن. اول پدر شهيد مي‌شود؛ اولين شهيد دين اسلام. دوم مادر شهيد مي‌شود. نوبت به خود او مي‌رسد. هر چه شکنجه‌اش مي‌کنند. دست از اسلامش برنمي‌دارد. دست از آرمانش برنمي‌دارد. تازه مسلمان است؛ اما مسلمان مستقيم. مانند کوهي که هر بادي او را تکان نمي‌دهد. وقتي کافران از مسير شکنجه نااميد مي‌شوند تا او را حداقل به فحاشي پيامبر(ص) وادارند، تصميم مي‌گيرند تا او را در آتش اندازند و زنده زنده بسوزانند. آتش فراهم مي‌شود، گُر مي‌گيرد، گرم مي‌شود. هوا هم گرم است. ريگ بيابان به تنهايي براي سوختن بس است؛ اما ضميمه شده به آتش افروخته‌اي که مي‌خواهد انسان بسوزاند. جسم جانباز شکنجه ديده را بلند مي‌کنند. به سمت آتش مي‌برند‌. نزديک مي‌شود به آتش. شهادتين را برلب مي‌خواند. آماده ديدار خدا مي‌شود. آماده پرواز مي‌شود. در آتش مي‌افتد. .
ثانيه‌ها مي‌گذرد و همه کافران منتظر فريادهاي غريبانه او هستند تا سوختنش را به نظاره بنشينند. صدايي نيامد. فريادي بلند نشد. ناگاه ديدند بدون ذره‌اي صدمه از آتش بيرون آمد و آتش بر او کارگر نشد. آري پيامبر وقتي ديدند عمار 48 ساله اين‌گونه صبر پيشه کرد. اجازه ندادند آتش او را بسوزاند و زماني که در آتش افتاد، پيامبر دعا کردند: «خدايا همان‌طور که آتش را بر ابراهيم سرد و سلامت کردي، بر عمار هم سرد و سلامت بگردان.»
عمار، باقي‌مانده قومي است معتقد، آخرين نفر اين قوم بايد بماند. بايد محافظت بشود. پس او را نگه‌مي‌دارند؛ ولي براي اينکه ثابت کند ثابت‌قدم است بايد امتحان بدهد. در ناملايمات قرار بگيرد. به او غذا ندهند، او را بايکوت بکنند. تازيانه‌اش بزنند. پدر و مادرش را جلوي چشمانش شهيد کنند. هم ساواک پيش از حکومت پيغمبر(ص) را ببيند و هم شکنجه‌هايشان را تا اين‌ها امتحاني باشد براي ناب‌تر‌شدن عمار و امتحاني سخت‌تر براي بعدهاي عمار. .
پيامبر، عمار را مي‌خواهد براي علي. او را ملاک شناخت جبهه‌هاي حق و باطل مي‌داند. تا جايي که مي‌گويد عمار تو را جمعيت ياغي مي‌کُشد. عمار، گوش به حرف معمار دين مي‌کند. روز قبل از شهادت عمار، اميرالمؤمنين(ع) خطاب به او مي‌گويند: «عمار، تو خوب برادر و رفيقي براي ما بودي، خدا تو را جزاي خير دهد.» عمار در جواب عرض مي‌کند: «يا علي! بر مبناي بصيرتي که پيامبر به من دادند، از تو پيروي مي‌کنم.» روزي پيامبر(ص) به من فرمودند: «عمار بعد از من فتنه‌اي در مي‌گيرد در زمان فتنه با علي باش که او با حق است و حق با او.»معمار کبير حکومت اسلامي، علي(ع) را همچون خورشيد درخشان در بين ياران خود به عمار معرفي مي‌کند تا بداند بعد از او نبايد از جانشينش مفارقت کند و عمار عمل مي‌کند، خواسته رهبرش را.
امتحان سخت عمار وقتي شروع مي‌شود که با امتياز شکنجه زمان حکومت کفار در مکه و امتياز مقدم بودن در اسلام و خيلي امتيازهاي دنيايي ديگر، همه علي را که به اصرار خليفه کرده‌اند، ترک مي‌کنند. جمل، راه مي‌اندازند و صفين شروع مي‌کنند. او که تبليغ دين را از ابتداي دين وظيفه خود دانسته، شروع مي‌کند به تبيين جايگاه اميرالمؤمنين(ع) و علي را به مردم مي‌شناساند. مي‌گويد که علي، قرآن ناطق است. او را پيروي کنيد، ولي حيف که در نهمين روز از صفر در جنگ صفين اين سردار سپاه اسلام شهيد مي‌شود. عمار شهيدانه مي‌رود و عبرت تاريخ، ما را به عمار شدن فرا مي‌خواند.
ميرزاي قمي 


اين نوشته در تاريخ 21 آذر 1392 در رومه شهرآرا به چاپ رسيده است


دوباره نقطه سر خط شروع خواهم کرد
به آن کلاس قديمي رجوع خواهم کرد
من آمدم که ببينم در اين ديار جنون
چگونه خوانده شود جا و سين و يا و نون
من آمدم که بگويم دبير ما زهراست
کلاس فلسفه‌ام اشک سيدالشهداست
من آمدم بنويسم دروس هر شب را
دوباره ياد بگيرم حروف زينب را
زينب، زينب است و ديگر هيچ. خواستم از علمش بگويم، عقلم کشش نداشت. خواستم از صبرش بگويم، قلمم ياري نکرد. تا اينکه خواستم فقط اشاره کنم قسمتي از تاريخ زندگاني‌اش را تا خواننده خود به قدر تشنگي از درياي بيکران زينب بچشد.
عبادت زينب(س) را حسين(ع) مي‌فهمد که به وي مي‌گويد: خواهرم! در نماز شبت، مرا دعا کن.
عبادت را زينب انجام مي‌دهد که امام سجاد(ع) مي‌فرمايد: در تمام عمر نافله‌هاي عمر عمه‌جانم زينب ترک نشد. نافله يعني نماز مستحبي. نماز مستحبي يعني نمازهاي اضافه بر نماز واجب؛ يعني زينب برخوردش با مستحبات، برخورد مستحب بود و واجب نبود، بلکه برخوردش اين بود. وقتي مستحب است يعني خدا مي‌خواهد؛ وقتي خدا مي‌خواهد، يعني دوست دارد انجام دهم. وقتي خدا دوست دارد انجام شود، سختي‌اش هم زيباست. آن‌گاه نماز مستحب و نماز واجب هم مي‌شود و ما رأيت الا جميلا. چون خدا خواسته است، واقعه‌هاي کربلا هم مي‌شود ما رأيت الا جميلا.
بايد هم همين‌طور باشد. 
شاگرد مکتب اميرالمؤمنين علي‌بن‌ابيطالب(ع) هيچ‌چيز را نمي‌بيند الا اينکه خدا را قبل از آن، همراه آن و بعد از آن مي‌بيند که استادش اين‌گونه بوده است. زينب خدا را مي‌بيند و خدا زيباست. پس ما رأيت الا جميلا.
آري ما رأيت الا جميلا لباس‌هاي کهنه را.
ما رأيت الا جميلا پوشيدن کهنه‌ترين لباس‌ها را در مجلس عبيدا.
ما رأيت الا جميلا سيلي خوردن در راه خدا را.
ما رأيت الا جميلا به نيزه بلند شدن سر حسين(ع) را براي رسوايي عبيدا.
ما رأيت الا جميلا خطبه بيدارکننده در کوفه را براي بيداري عهدشکنان.
ما رأيت الا جميلا صيد دست‌وپازده در خون را براي رضايت به رضاي خدا.
و ما رأيت الا جميلا فتح کوفه و شام و تمام مسير اسارت را.
کوفه تمام شد و اين روزها زينب در شام است.
زينب قافله‌سالار، زينب پشتيبان اسيران، زينب داغ ديده ولي راست‌قامت ايستاده، زينبِ عزيزي که مي‌خواستند ذليل نشانش دهند، زينب امانتدار.
آه از امانت‌هايي که براي برادر عزيز است؛ به‌خصوص اگر دختر باشد. به‌خصوص اگر سه‌ساله باشد. به‌خصوص اگر بابايي باشد. به‌خصوص اگر در روز عاشورا در هنگام وداع بابا خواب باشد. به‌خصوص اگر بابا براي وداع او را بوسيده باشد و او بيدار نشده باشد. به‌خصوص اگر بعد از شهادت بابا، دنبال بابا بگردد؛ نه يک روز و دو روز که حدود 25روز. به‌خصوص اگر هروقت به ياد پدر مي‌افتد، کتکش زده باشند و زينب سپرش شده باشد. به‌خصوص اگر منتظر بابا باشد تا بيايد و او را ببرد. نگهداري از اين امانت، کاري بس سخت است و زينب خوب امانتداري کرد تا شبي که برادر آمد. اول در خواب آمد. در خواب، کودک خود را نوازش مي‌کرد و کودک از شوق از خواب بيدار شد. انتقال از آن خواب نوراني به خرابه ظلماني سخت بود؛ به‌خصوص که در هنگام بيدار شدن، تمام دردها و غصه‌ها هم به يک‌باره برگشت. شروع به گريه کرد و پرسيد: عمه بابايم کجاست؟
همان جواب هميشگي را مي‌شنود اما اين‌بار او را قانع نمي‌کند. ادامه اشک و آه و ناله، قفل دل‌هاي خرابه‌نشينان را باز مي‌کند و اشک‌ها، گونه‌هاي سيلي‌خورده را نمناک مي‌کند. خرابه شام مي‌شود کربلاي معلا و مي‌شنود حتي آن که گوشش از شنيدن حقايق کر است.
بار دوم حسين(ع) مي‌آيد. اين‌بار با سر مي‌آيد. حسين هم عاشق دختر است که با سر مي‌آيد.
آري، او عاشق عشاق خود است. حسين با سر مي‌آيد براي ديدار عاشقانش. نه حسين که امام زمان من و تو نيز با سر مي‌آيد به ديدار عاشقانش. خودش فرموده: او که ما را فراموش نکرده و نمي‌کند، من بايد او را عاشق باشم. عاشق راستين و منتظر ظهورش و منتظران مصلح، خود بايد صالح باشند.
حسين آمده تا امانتش را پس بگيرد. مي‌خواهد سفير قرار دهد در شام. يک‌طرف کودک، طرف ديگر سر پدر شيرين‌زباني‌اش آغاز مي‌شود. با زباني کودکانه اما شيوا، دردمندانه اما مستحکم نجوا مي‌کند: بابا جان! آن که مرا در کودکي‌ام يتيم کرده است، کيست؟ باباي من! کدام نانجيب محاسنت را به خونت خضاب کرده است؟ باباي عزيزم! کيست که رگ گردنت را بريده.
و آرام‌آرام صدا ضعيف مي‌شود؛ ضعيف‌تر و ضعيف‌تر و ضعيف‌تر.
تا جايي که ديگر شنيده نمي‌شود. زينب(س) صدايش مي‌کند. چندبار ولي جوابي نمي‌شنود.
نزديک مي‌آيد. قدري نزديک‌تر. نگاه مي‌کند. کودک افتاده يک‌طرف، سر هم يک‌طرف.
خوابيد در خرابه که تا کاخ ظلم را
با ناله غريبي خود زيرورو کند.
ميرزاي قمي 


اين نوشته در تاريخ هفدهم آذر يکهزار و سيصد و نود و دو در رومه شهرآرا چاپ شده است : http://shahrara.com/page,1392,9,17,2,03.html


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

بهترین عکس ها و کاریکاتور های فوتبالیست ها و مربی های فوتبال so gone Tiana خلایق مهتابی ماهيان آکواريومي salamat وبلاگ مرجان سرداری مهندسی صنایع شـــهـــری درآســـمـــــان